سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه ی وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج تن!
بیش از هر کس حسین از آمدنت خوشحال شد.دوید به سوی پدر و با خوشحالی
فریاد کشید:«پدر جان!پدر جان!خدا یک خواهر به من داده است!»
برای نامگذاری اسمت همه منتظر ماندند تا پیامبر از سفر بازگردد ...
وقتی که بازگشت، یک راست به خانه ی زهرا وارد شد،حتی پیش از سردن گرد و
غبار سفر، از دست و پا و صورت.
پیامبر تو را چون جان شیرین،در آغوش فشرد،بر گوشه ی لبهای خندانت بوسه زد
و گفت: «نامگذاری این عزیز،کار خود خداست.من چشم انتظار اسم آسمانی او
میمانم.»
بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود،اسم زینب را
برای تو از آسمان آورد،ای زینت پدر!ای درخت زیبای معطّر!
پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصه و گریه چیست؟!
جبرئیل عرضه داشت:«همه ی عمر در اندوه این دختر می گریم که در همه ی
عمرجز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»
بلکه نشان دهنده احساس و تفکری قوی است.میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند،
تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.