-
دانه می کارم
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 13:32
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را . اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید!! عرفان نظر آهاری پ ن:خوبه که سرم شلوغه!
-
دورو!!
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 22:30
مدت زیادی از شبانه روز،وقتم را زیر زمین می گذرانم و آدمهای زیادی را در آنجا می بینم! آدمها از زیر زمین تا روی آن تفاوت های بسیاری دارند!وقتی بر روی زمین می آیم همانهایی که در زیر زمین مهربان بودند تبدیل به آدمی خشن و خود پسند می شوند!... با این حساب فکر می کنم آدمها چهار رو دارند!... این مدت با آدمهای عجیب، زیاد سر و...
-
شُکـــــــــــــــرت خدا!
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 20:43
چقدر ی لحظه از خودم بدم اومد !برای اینکه با تمام اینکه می دونستم خدا خیلی دوستم داره بازم اشک ریختم برای جواب ِ کنکورم! بعد از لحظاتی بعد می بینم نه اینجوری هم نیست!من انتخاب دومم قبول شدم! بنا به دلایلی شد انتخاب ِ دومم! خیلی خوشحالم که به تمام زحماتم رسیدم! نتیجه ی زحمات و دعاهام همه رو امروز دیدم! خدا یا شکرت بابت...
-
احساس...
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 14:47
تمامی احساست را برای خود نگه دار... وقتی احساساتی می شوی سعی کن زیاد از حد احساساتت فوران نکند که بعد ها پشیمان شوی! احساساتت را برای کسی خرج کن که ارزشش را داشته باشد! سعی کن وقتی از احساس لبریز شدی مراقب خودت باشی! و تمام تلاشت را بکن که مراقب باشی به احساساتِ پاکت لطمه نزنند! پ ن:توصیه های من به خودم!... پ ن:شیمای...
-
خصــــــــوصی...
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 14:29
-
غیـــــــــــــــــر ِ منتظره!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 20:12
یادمه اوایل اردیبهشت وقتی که من کاملا رفته بودم تو حال و هوای درس و کنکور،رویای عزیزم بهم ی sms پُر معنا داد: بهترین چیزها وقتی اتفاق می افتند که تو انتظارش را نداری! و من دیشب بیشتر به اون sms اعتقاد پیدا کردم و می خواهم این اعتقادم رو همیشگی کنم! یادمه وقتی چند پُست ِ پیش از خدا خواستم زنگ ِ تفریح ِ روزهام رو بیشتر...
-
نقـــــد ِ فیلم
شنبه 24 مهرماه سال 1389 09:53
فیلم "مختار نامه " که جمعه ها از شبکه ی 1 پخش میشه،فیلم تاریخی است که خیلی براش خرج شده و برای فیلم نامه،گریم و دکور های آن خیلی زحمت کشیده شده و خرج کلانی شده! خــــیلی ازش تعریف می کردند و می گفتند خیلی فیلم ِ "top" ای هست! اما وقتی اون فیلم رو دیدم واقعا ی لحظـــــــه خُشکم زد! چون نه تنها فیلم...
-
ساده...
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 10:27
بی تو دارم ی حس سردی تو وجودم رخنه کردی واسه تلخی ِ روزگار تو شیرینی مثل قندی عاشق ِ سادیگت ام محو ِ دل دادگیت ام جمله ی دوستت دارم رو هر کی پیشمون باشه میگم! فقط تو میدی بهم حس هستی برام ی پرنسس! چقدر ساده و بی شیله پیله ای نمی گیری حتی واسم ژِس! من ی دل حساس دارم که دوست داره بکنه پرواز با هـــــم! پ ن:از این تیکه...
-
دخـتــــــــــــــر
شنبه 17 مهرماه سال 1389 20:35
وجود ِ پاکت همیشه برایم مقدس است!... دختــــــــــــران عزیز روزتان مبارک! روزی سر شار از شادی!... پ س:روزمان فرخنده!
-
بیـــــــــــــکاری!
شنبه 10 مهرماه سال 1389 13:53
بعد از 2 سال که کٌلی سرم شلوغ بود یهو همه چی از دور و برم میره و میشم یه آدم ِ بیکار! نمی تونم تحمل کنم!خیلی سخته برام! اصلا نمی تونم یه لحظه به خودم بقبولونم که از صبح تا شب توی خونه بیکارم و کاری ندارم جز فیلم دیدن و کتاب خوندن! گاهی اصلا دیگه حوصله این کار ها هم ندارم!چون مسخره است!فقط ی کاری کردن! من عادت کردم...
-
شادی
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 10:32
صدای ضبط ماشین انقدر زیاد ِ که هــــــر لحظه احساس می کنم ممکن ِ پرده ی گوشم پاره شه... چشمهام رو می بندم و با تمام شادیهای مردم شاد میشم... و من غرق میشم از شـــــــــــادی!
-
چـــــــشم دیگر
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 22:45
حضرت علی (ع) می فرمایند: اگر کَسی را دیدی که شب گناهی کرد دیگر صبح آنرا به آن چشم نگاه نکن شاید تــــــــوبه کرده باشد! آنوقت تــــــــــــو هــــــــــنوز مرا فردی گناهکار می دانی با آنکه می دانی گناهی مرتکب نشده ام! اسم خودت را فردی مسلمان گذاشتی با آنکه چیزی از اسلام نمی دانی! تو مـــــــــرا فقط در ظاهر قبول کردی...
-
زنــــــــــــــــگ تـــــــــــــفریح
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 20:58
زنگ تفریح ِ این روزهای من زیبـــــــــــاست...زیبا تر از هر واقعیتی که می دیدم... ایــــــــــــــــن نیز واقعی و زیباست آنقدر زیبا که می خواهم پـــــــــــرواز کنم و دنـــــــــیا رافتح کنم... این روزها می خواهم برای خود زندگی کنم و با کـــَسی مشاجره نکنم،دخالت نکنند و هـــــــــــرگز شادیم را بهم نزنم...این روزها...
-
قـــــــــــــــــبولم کن
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 01:33
سجاده ام را باز می کنم و کتابت را روبرو ام قرار میدهم و با تمام وجود ازت می خواهم مرا قبول کنی... قبولم کنی تا برایت بهترین بنده باشم،راضی باشی و هرگز از خلق من پشیمان نشوی،با من مانند همیشه عارفانه صحبت کنی،مرا در راه مستقیم قرار دهی و با خود بکشانی به مقصد نهایی... عاجزانه ازت تقاضا می کنم پدر و مادرم هرگز از به...
-
یا داعی...!
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 05:33
یــــــــــا داعـــــــــی،یا قاضـــی،یــــــا وادی،یــــــــــــا نــــــــــــور.... تمام این صفات زیبا و با قیافه و موزون را می خوانم و تو را با تمام بزرگیت سپای می گویم... تو چه هستی؟با این همه صفات زیبا و واقعی و برازنده خود را حقیر می دانم! من در مقابل تو هیچم و فقط ادعا دارم! زیر لب تمام نام ها و صفاتت را می...
-
خواب
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:07
دیشب تورا در خواب دیدم!...خواب همیشگی...دستانت در دستانم بود و مرا با خود به اوج ابرها می بردی...اما براستی کی می آیی؟ دلتنگتم،می خواهم مرا با خود ببری،به اوج ابرها... پ ن:عاشقتم خدا،خواهش می کنم کمکم کن
-
چشم هایت...
جمعه 29 مردادماه سال 1389 15:09
اشکهایت را نگه دار... برایم اشک نریز... نمی خواهم در دقایق آخر زندگی ام با اشک هایت وداع کنم وداع کردن با تو برایم دردناک است... زیرا با چشم هایت برخورد می کنم... چشم های مهربانت... وداع کردن با چشم هایت برایم سخت است اما... چشم هایت را دوست دارم.. . پ ن :نــــدارد...
-
رمضان...
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 22:05
وقتی میاد همه چی رو با خودش میاره... محبت،خوبی،برکت،انفاق،آرامش،خودسازی،... ماهی است که با هیچ ماه دیگر قابل مقایسه نیست!ماهی است پر محبت و مهربونی آدمها... همه می خواهند برای همیشه خوب و پر محبت بمونند اما خیلی از ما آدمها یادمون میره هر سال وقتی این ماه می خواد بیاد چی می خواستیم بشیم و بعد از این چی شدیم!... ماهی...
-
میراث پدر...
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 12:03
پدرم گفته است:قدر هر آدمی به زخمهای اوست.پس زخمهایت را گرامی دار. زخمهای کوچک را نوشدارویی اندک بس است،تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد;و هیچ نوشدارویی،شگفت تر از عشق نیست و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست. او که نامش خداوند است. پدرم گفته بود که عشق شریف است اما،نگفته بود که چقدر نمکین است و نگفته...
-
مرگ
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 21:36
چند وقت پیش که شنیدم یه بنده خدایی داشته صحبت می کرده و در حین صحبت فوتــــــــــ کرده خیلی تعجب کردم اما امروز برام به اتفاقی مشابه این اتفاق افتاد! کاملا حالم خوب بود،به همه سلام کردم و رفتم نشستم که تا نشستم چشمم سیاهی رفت و احساس خفگی کردم! احساس کردم پوستم باد کرده و کاملا می تونم پوستم رو ببینم! واقعا با چشمای...
-
بغض در یک جمع خانوادگی!
شنبه 26 تیرماه سال 1389 11:36
توی یه جمع خانوادگی،که اکثرشون دغدغه شون اینه که چه جور لباسی بپوشند و چی مد شده یه دختر 18 ساله که با علم پیش میره اونجاست! همه اون موقع دغدغه شون اینه که چه جوری زیر آب این دختر رو بزنند و چی کار کنند تا نتونه هر حرفی بزنند! اصلا اون دختر رو تحویل نمی گیرند و می خواهند به هر بهانه ای شده اون رو ضایع کنند! پسری با...
-
پایان انتظار
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 18:13
دلم آرامش می خواهد! آرامشی پس از این همه انتظار و دل مشغولی! دل مشغولی هایی که حتی به بیمارستان منتقلم کرد! مشغله هایی پر استرس و اضطراب! دلم دو بال می خواهد!دو بال بزرگ،بالی که بتوانم از همه این دغدغه ها بیرون روم. به شهری روم که پر از آرامش و آسودگی باشد،دیگر مردم مشکلی نداشته باشند و شهر بوی استرس و تنش نداشته...
-
از جبران...
جمعه 11 تیرماه سال 1389 12:35
زندگانی ام ساکت است. جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم. هوس دیدن مردم را ندارم، و احساس می کنم که در انتظار چیز تازه و غریبی هستم که بخش ناسوخته ی روحم را بسوزاند. می خواهم بیشتر بنویسم اما نمی توانم. کمی ملولم و سکوت سیاهی روحم را فرا گرفته است. ای کاش می توانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم....
-
روز پرواز
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 23:32
نمی دانم چرا انقدر خسته شدم! من که همیشه شاد بودم دیگه نمی تونم واقعا دیگه نمی تونم! همه چی برام عذابِ! همه جا برام رنگ دوری و دلتنگی می دهند! دیگه این روزها همه جا برام رنگ سفید ندارند! رنگها همه تیره شدند،بو ها همه تلخ شدند نمی دونم چرا اینجوریم انگار دیگه تو این دنیا نیستم! انگار دیگه جسمم فقط می خنده اونم از ته...
-
مادر...
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 11:11
مادر...برایم واژه ای بسیار زیباست!... واژه ای توصیف نکردنی! واژه ای که نمی توانم درست تلفظش را به زبان بیاورم! مـــــــــــــــ ا د ر ! با آنکه هرگــــــــــــــــــــــــز برایت آن نبودم که باید باشم!... با تمــــــــــــــــام وجود دوستت دارم و روزت را تـــــــــــــــبریـــــــــــــــک می گویم!...
-
همدم شبهای تنهایی...
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 00:51
این روزها حس عجیبی دارم حس بدی نیست اما دلم تنگ است... برای نوشتن،برای همدمم،همدمی که شبها با من بیدار و به حرفهایم گوش میداد ،به درد دلهایم، به همدمی که تنها کسی است که رازهایم را در سینه اش نگه می دارد و دم نمی زند... همدم من هدیه ای است از دوست،هدیه ای ارزشمند که مرا همدم خود کرد، مرا به خود وابسته کرد،هر شب دلتنگی...
-
شکاف
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 20:35
آنقدر از زمان فاصله گرفته بودم که گذر زمان رو ندیدم! آنقدر در افکارم غرق بودم که نفهمیدم بی تو بودن چه معنایی میدهد! اما حال تمام این ها را تجربه کردم بی آنکه از قبل به آنها بیندیشم... من برای هدفهایی بزرگ گام برداشتم اما ندیدم در کنار آنها شکاف هایی هم وجود دارد و باید از کنار شکاف ها گام بردارم نه از روی آنها!......
-
آدمهای متفاوت!
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 18:38
چقدر جالبه!چقدر جالبه که خیلی راحت بهت تهمت می زنند،در موردت قضاوت می کنند،تو زندگیت دخالت می کنند آخر سر هم اسمشون رو می ذارن مسلمون!مومن! حالم از کسایی که فکر میکنند چادر مسلمونی میاره،فکر میکنند روزه رفتن مسلمونیه،تو کار دیگران دخالت کردن امر به معروف بهم میخوره! کی گفته؟کی گفته تو باید تو کار من،تو زندگی شخصی من...
-
۲۸/۸۸
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 10:56
امروز 28 سال 88 است!آخرین جمعه سال!... یعنی واقعا تموم شد؟این همه جنجال و هیجان برای فرا رسیدن 89 داره تموم میشه؟ حالا با این همه رفت و آمد واقعا سال خوبی بود؟ واقعا بنده خوبی بودی برا خدا خودت؟ برا خدایی که این همه ادعا می کنی دوستش داری!؟برا خدایی که هر چی می خوای برات براآورده می کنه!؟برای همه چیزایی که داری و نمی...
-
نامه...
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 12:35
باز برایت نوشتم آنقدر نوشتم که دستهایم تاول زده بود...من برایت همه حرفهایم را در کاغذی نوشتم و آن کاغذ را برایت پست کردم...وقتی می خواستم نامه را به پستچی بدهم پستچی می گفت چه عطر دل انگیزی در این نامه می پیچد،او هم فهمید همیشه برایت با عطر گلهای بهاری می نویسم! نمی دانم تو هم برایم نوشتی یا نه اما این را خوب می دانم...